1393-11-20 20:43
5388
3
10258
گفتگوی محمد محمدی گرگانی با روزنامه شرق :

به حساب طالقانی عضو سازمان مجاهدین خلق شدم / سال 56 رسما از سازمان جدا شدم /عمده گرایشات مسلحانه در ایران مساله فلسطین بوده

من از سال ۵۴ با سازمان دچار اختلافات جدی شدم اما در سال ۵۶ رسما از آن جدا شدم . دلیل جدا شدن من از سازمان تنها تغییر ایدئولوژی نبود ، من از اساس با تئوری سازمان دچار مشکل شده بودم.

به گزارش گلستان ما ؛ مصاحبه ای که در ذیل می خوانید روزنامه شرق در شهریور سال 90 با دکتر محمد محمدی گرگانی چریک پیر و عضو سابق سازمان مجاهدین خلق انجام داده است :

محمد محمدی‌گرگانی یکی از کادرهای اصلی سازمان مجاهدین خلق بوده است که به گفته خودش به دلیل اینکه کسانی مثل طالقانی از سازمان حمایت می‌کرده‌اند، او جذب سازمان شده است. چریکی که می‌گوید هرگز نتوانسته از کلت کمری‌اش استفاده کند تا آنجا که یک‌بار در یک درگیری خیابانی، مورد شماتت بسیار بهرام آرام قرار گرفته است. همین‌طور در تعقیب و گریز دیگری به خاطر دلسوزی برای دختر بچه‌ای در یک خانه که از ترس می‌گریسته از ورود به آن خانه صرفنظر کرده است.

محمدی‌گرگانی وقتی خودش از دوران چریک بودنش حرف می‌زند به خودش می‌خندد. او در سال ۵۶ از سازمان جدا شده و پس از انقلاب سابقه یک دوره نمایندگی مجلس از سوی مردم گرگان را در کارنامه داشته است. بعد هم کار آکادمیک در زمینه حقوق و تاسیس رشته حقوق بشر در دانشگاه علامه و بعد هم تعطیلی این رشته و حالا نیز حسرت برای این تعطیلی. محمدی‌گرگانی شیفته‌وار طالقانی را می‌ستاید...

برای شروع بحث لطفا خلاصه‌ای از نحوی آشنایی خودتان با آرا، افکار و شخصیت آیت‌الله طالقانی بفرمایید.

من پیش از اینکه برای تحصیل حقوق به دانشگاه تهران بیایم از طریق اعلامیه‌ها و نشریات پیگیر اندیشه‌های طالقانی بودم. بعد از اینکه در سال ۱۳۴۱ به تهران آمدم معمولا برای برگزاری نماز جماعت به دانشکده فنی می‌رفتم. مهندس بازرگان در دانشکده فنی مسجدی را برای برگزاری نماز جماعت ساخته بود. شرکت در نمازهای جماعت دانشکده فنی باب آشنایی من شد با مرحوم مهندس بازرگان و پس از آن با مسجد هدایت و جلسات سخنرانی طالقانی.

به مرور آنچنان جذب شخصیت آیت‌الله طالقانی شدم که بعضی از روز‌ها فقط برای نماز خواندن پشت سر او از دانشگاه به مسجد هدایت می‌رفتم و برمی‌گشتم. اندیشه‌های طالقانی و بعضا مهندس بازرگان در آن دوران تنها دستاویز کسانی بود که اندیشه مذهبی داشتند اما مذهب سنتی نمی‌توانست پاسخگوی آنان باشد. در کنار خط فکری طالقانی روحیه کم‌نظیر او و شخصیت جذابش هم به شیفتگی ما نسبت به او می‌افزود. ارتباط من با طالقانی در همین حد ادامه داشت تا زمان دادگاه طالقانی.

دادگاه طالقانی و مهندس بازرگان در پادگان عشرت‌آباد تهران برگزار می‌شد و هرچند سعی می‌کردند رعب و وحشت ایجاد کنند اما من به همراه عده‌ای از دوستانم به عنوان تماشاچی شرکت می‌کردیم. اما گذراندن دوران زندان در کنار طالقانی بیشترین تاثیر را روی من گذاشت. دورانی که ۲۴‌ساعته در کنار او بودم و هرچه بیشتر با روحیات طالقانی آشنا شدم.

آقای محمدی! پیش از اینکه برسیم به دوران زندان، اگر ممکن است به دهه ۴۰ برگردیم. فضای فکری و عقیدتی خودتان در دهه ۴۰ که شرایط جامعه به دلیل استبداد پس از ۱۵ خرداد بحرانی بوده است، چگونه بود؟

وقایع سال‌های ابتدایی دهه ۴۰ یک تغییر اساسی در بینش سیاسی کل جامعه ایجاد کرد.‌‌ همان‌طور که کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲، سمت و سوی روشنفکری ایران را به گونه‌ای تغییر داد که تا انقلاب اسلامی و حتی تا امروز می‌توانیم آثار و نتایج آن را ببینیم. به نظر من شاه در سال ۴۲ با کاری که انجام داد همانند کودتای ۲۸مرداد، ضربه کاری‌ای زد به هرگونه حرکت تدریجی و اصلاحی در ایران. اگر سال ۴۲ پس از اعتراض روحانیون، شاه یک وزارتخانه مانند وزارت اوقاف را به امور روحانیون اختصاص می‌داد یا اگر در رادیو و تلویزیون به روحانیون مخالف، برنامه می‌داد احتمال وقوع انقلاب کاهش می‌یافت.

هرچند خیلی از محققان معتقدند، این اشتباه تاریخی در جریان انقلاب مشروطه رخ داد. شاید اگر در انقلاب سهم روحانیون مخالف مانند شیخ فضل‌الله نوری دیده می‌شد، کار به استبداد صغیر و غیره نمی‌کشید. هرچند اگر نخواهیم برای بررسی حوادث دهه پیش از انقلاب به سال‌های خیلی دور برویم، نباید و نمی‌توانیم تاثیر آنچه را که در سال ۴۲ پیش آمد، ندیده بگیریم.‌‌

همان طور که مرحوم بازرگان در دادگاه خطاب به شاه گفت: «ما آخرین گروهی هستیم که با شما به زبان قانون سخن می‌گوییم...» خلاصه برخورد مکانیکی شاه با سنت، سرکوب وحشیانه و دستگیری‌های بعد از آن بود که باعث همه اتفاقات بعدی شد

منظورتان از تحولات تدریجی در سال‌های پیش از سرکوب قیام ۱۵ خرداد چیست؟

اگر مثلا شاه به توصیه کسانی مانند رییس ساواک که فردی مطلع بود، به جای برخورد یکدست و قهر‌آمیز می‌آمد و ارتباطش را با روحانیون و به خصوص روشنفکران مذهبی بهبود می‌بخشید، شاید کار به جایی نمی‌رسید که توده مردم، گریزی از انقلاب نبینند.

برخورد‌های قهر‌آمیز که شاید دلیل عمده‌اش فضای دوقطبی دوران جنگ سرد بود، مردم را به جایی رساند که در خیابان‌ها شعار بدهند «تا شاه کفن نشود این وطن، وطن نشود.» این تصور که با انتقام و کشتار می‌شود مشکلات را حل کرد، به این دلیل است که در اذهان ایرانیان یا به صورت کلی‌تر اهالی خاورمیانه شکل گرفته است که همواره با برخورد قهرآمیز و خالی از عقلانیت مواجه شده‌اند.

حاکمان فراموش کردند که هزینه گفت‌وگو بسیار کمتر از برخورد‌های قهر‌آمیز است. برای مثال به دو کشور نمونه در اروپا اشاره می‌کنم، فرانسه و انگلیس. کاتولیک‌های فرانسوی بسیار خشک‌مذهب بودند و فضای اندیشیدن را در فرانسه چنان تنگ کرده بودند که هویت روشنفکری فرانسه در ضدیت با دین شکل گرفت و مردم برای رسیدن به خواسته‌هایشان چاره‌ای به غیر از انقلاب و مبارزه با مذهب ندیدند.

چنانچه تنها کشور لاییک دنیا فرانسه است. اما از دیگر سو در انگلستان مذهب پروتستان توانست هم‌زیستی مسالمت‌آمیزی با روشنفکران داشته باشد. به همین دلیل سیر تحولات و اصلاحات در انگلیس به گونه‌ای پیش رفت که هرگز شاهد ضدیت با مذهب نبودیم.

آنچه در سال ۴۲ به دست محمد‌رضا شاه در ایران رخ داد را اگر با همین رویکرد بررسی کنیم، متوجه می‌شویم که نقطه تحول، حیات سیاسی ایرانیان معاصر است. من به عنوان کسی که دانش‌آموخته مکتب امثال طالقانی هستم، می‌گویم که اگر برخورد قهر‌آمیز سال‌های ۳۲ و ۴۲ نبود روند تغییرات می‌توانست بسیار آرام‌تر رخ بدهد. برخورد شاه در سال ۴۲ زمینه‌ساز یک روند تاریخی متفاوتی برای ایرانیان بود. تا جایی که اواخر‌‌ همان دهه به تشکیل سازمان مجاهدین ختم شد.

یعنی تاثیر سرکوب سال ۴۲ روی جریان سیاسی کشور بیشتر از کودتای سال ۳۲ بود؟

نه. منظورم این است که عواقب سرکوب سال ۴۲ بر نتایج کودتای سال ۳۲ اضافه شد.

من از حرف شما این‌گونه استنباط می‌کنم که وقایع سال ۴۲ ایجاد انشقاقی کرد بین روحانیون و حکومت از یک‌سو و بین روشنفکران و روحانیون از سوی دیگر...

بله. همین‌طور است.

اما پس از آن بیشتر گفتمان روحانیت در سیر تحولات سیاسی جامعه حاکم می‌شود...

روحانیت به علت تمام ظرفیت‌هایی که دارد و ذخیره اعتماد مردم، توانست نقش کلیدی در گفتمان سیاسی رایج در جامعه پس از سال ۴۲ ایفا کند. فرهنگ و سنت جامعه ایران و به خصوص تلاش غیرمنطقی شاه برای صنعتی کردن جامعه با وارد کردن کارخانه و نه تغییر قدم به قدم از سنت به مدرنیته، دلیل پناه بردن مردم به دامان روحانیت بود.

شاه باید جامعه سنتی را با سرعت مناسبی به سوی جامعه مدرن سوق می‌داد. شکست شاه در پروژه صنعتی کردن جامعه باعث شکستی شد که هنوز همه ما در حال پس دادن عواقب آن هستیم.

شما چه سالی به سازمان مجاهدین خلق پیوستید؟

سال ۴۷. من و حدود ۱۵ الی ۲۰ نفر از دوستانم یک گروه مطالعاتی تشکیل داده بودیم و بیشتر به دنبال یافتن راه‌های مختلف مبارزه بودیم که بچه‌های سازمان با افراد مختلف گروهمان تماس گرفتند و ما را به مبارزه دعوت کردند.

شما در آن زمان هوادار طالقانی و مهندس بازرگان بودید. چگونه ممکن است کسی که هوادار اندیشه آنان بوده است به منطق مبارزه مسلحانه و حذف مخالف می‌رسد؟

آن زمان که من به مجاهدین پیوستم، آنها مورد حمایت طالقانی و مهندس بازرگان بودند. اینکه چرا آنان به حمایت از مبارزه مسلحانه رسیدند، حرفی است جداگانه. من شخصا به حساب اینکه طالقانی پشت سازمان است به سازمان پیوستم. شکست قیام ۱۵ خرداد، شکست اصلاح‌طلبی در ایران بود. فراموش نکنید که آن دوران، دوران جنگ سرد بود. دوران تقابل رو‌در‌روی شرق و غرب.

این عقلانیتی که شما امروز در جوامع اروپایی و آمریکایی مشاهده می‌کنید درست در سوی جنبش‌های مردمی قرار دارد، در حالی که در آن سال‌ها در کنار قدرت قرار می‌گرفت، مانند حمایتی که از امثال ژنرال پینوشه و امثالهم می‌شد. در سال‌های ۴۲ اتفاقا این شوروی بود که در کنار جنبش‌های مردمی قرار می‌گرفت. به همین دلیل اکثر جنبش‌های مردمی گرایش‌های چپ داشتند.

الگوهای منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای را هم نمی‌شود فراموش کرد. جنگ‌های چریکی ویتنام بر فرهنگ ایران تاثیر گذاشت تا جایی که فردی مانند میرزا کوچک‌خان آرزوی ذهنی جوان ایرانی می‌شود. فلسطین هم از سوی دیگر تاثیر کم‌نظیری روی ایرانیان گذاشت. از نظر من عامل عمده گرایشات مسلحانه در ایران مساله فلسطین بوده است. فلسطین آنچنان تاثیری روی خاورمیانه گذاشته که من مدعی‌ام یکی از عوامل تقابل‌های مستقیم در این منطقه وجود اسراییل و فلسطین است. کوبا و دیگر کشور‌ها را هم نباید فراموش کرد.

از تاثیر حوزه بین‌المللی بر رواج اندیشه چریکی در ایران سخن گفتید. اما در حوزه داخلی اوضاع چگونه پیش رفت که خود را ناچار از مبارزه مسلحانه دیدید؟

بن‌بست ۴۲، دلیل اصلی آن بود. حداقل ما به عنوان سازمان به این نتیجه رسیده بودیم که دیگر سیاست‌ورزی جوابگو نیست.

یعنی بزرگانی از جمله طالقانی و بازرگان هم سیاست صبر و انتظار را کنار گذاشته بودند؟

نه، در آن سال‌ها بازرگان و طالقانی در زندان به سر می‌بردند. سازمان در سال ۴۴ به این نتیجه رسید که جنبش سیاسی به بن‌بست رسیده است. اما در این نتیجه‌گیری کادر رهبری سازمان تنها بود. می‌شود این‌گونه گفت که خرد جمعی به این نتیجه رسیده است که شاه دیگر سیاست‌ورزی دیگران را تحمل نمی‌کند.

تا پیش از خرداد ۴۲، روحانیون شاه را دعا می‌کردند و این امری پذیرفته‌شده بود. اما پس از سال ۴۲ اوضاع به گونه‌ای پیش رفت که دیگر روحانی جرات نمی‌کرد شاه را دعا کند، زیرا اقبال عمومی را از دست می‌داد. خرداد ۴۲‌، شاه را در سنت ایران منزوی کرد.

از داخل زندان هیچ خبری مبنی بر تایید یا رد جنبش مسلحانه از سوی سران نهضت نداشتید؟

نه، هیچ خبری نبود یا ما خبری نداشتیم. نحوه عملکرد سران سازمان بیش از حد مخفیانه بود. سازمان امنیت شاه در منطقه پس از سازمان امنیت اسراییل قوی‌ترین سازمان بود. مجاهدین برای مقابله با ساواک در آن شرایط فوق امنیتی مجبور به مخفی‌کاری بودند.

شاید به این دلیل بود که از سران نهضت در دورانی که در زندان بودند جمله‌ای در رد یا تایید مجاهدین شنیده نشد. حتی وقتی از زندان آزاد شدند وقتی ما خدمتشان می‌رفتیم به عنوان مجاهد نمی‌رفتیم. تنها دورادور می‌دانستیم که مجاهدین مورد تایید طالقانی هستند.

پس چه دلیلی داشتید برای اینکه آیت‌الله طالقانی از مجاهدین حمایت می‌کنند؟

بعد‌ها در سال ۵۰ طالقانی پس از دستگیری سران سازمان به دفاع از آنان پرداختند. یک سری مستندهای تاریخی هم میثمی از حمایت‌های مهندس بازرگان از سازمان منتشر کرده‌ بود.

شما سال ۴۷ به سازمان پیوستید. آن زمان می‌دانستید که آیت‌الله طالقانی سه سال بعد از آن از سازمان حمایت خواهند کرد؟!

در جریان دادگاه‌های طالقانی حجت بر شخص من تمام شد. رییس دادگاه طالقانی، مهندس بازرگان، مهندس سحابی و دکتر شیبانی، تیمسار قره‌باغی بود. آقایان را با ماشین باری ارتش می‌آوردند در دادگاه. من و عده‌ای از دوستان با وجود ترس به علت ارادتی که به طالقانی داشتیم در جلسات دادگاه حاضر می‌شدیم. می‌دانید که وکلای تسخیری آن دادگاه فقط به دلیل دفاع از آیت‌الله طالقانی و مهندس بازرگان به دو تا چهار سال زندان محکوم شدند.

یکی از وکلای آن دادگاه به عکس شاه بالای سر رییس دادگاه اشاره کرد و گفت: «عکس اعلی‌حضرت دلیلی بر غیرمستقل بودن دادگاه است.» پس از آن هم به برگ اول پرونده که گزارش ساواک بود، اشاره کرد و گفت: «ساواک چه ربطی به قوه قضاییه دارد؟» و ادامه داد: «چو برگ اول را نهاد ساواک کج، تا ثریا می‌رود پرونده کج.» دادستان آن پرونده از حد خشم به گریه افتاد. طالقانی در آن دادگاه با جسارت پاسخ دادستان و قاضی را می‌دادند.

با این وجود هیچ‌کس در آن دادگاه جسارت بی‌احترامی کردن به طالقانی را نداشت. برای مثال در وقت نماز او بدون توجه به روند دادگاه برای اقامه نماز برمی‌خواست. عوامل دادگاه مجبور شده بودند محلی را برای نماز خواندن او تدارک ببینند و در جریان دادگاه‌ها ما نماز را به امامت طالقانی اقامه می‌کردیم. با این وجود زمانی که من در حاشیه یکی از جلسات دادگاه به نزدیک طالقانی رفتم و نظرش را درباره دادگاه پرسیدم او با صدای بلند پاسخ داد: «این‌ها یهودی هستند و حکم ما قبلا توسط ساواک صادر شده است.» در مجموع می‌خواهم بگویم

مرزبندی روشنفکر ایرانی با حاکمیت در سال ۳۲ شکل گرفت و در سال ۴۲ بسیار مشخص شد اما متاسفانه روندهای بعدی کاملا باعث انشقاق حاکمیت و روشنفکران شد.

منابع تئوریک سازمان چقدر وابسته به اندیشه‌های طالقانی، مهندس بازرگان یا شریعتی بود؟

در مورد سازمان باید دوباره تاکید کنم که سازمان مجاهدین خلق خود را وارث و وابسته به جریان روشنفکری دینی می‌دانست. در تئوری‌های سازمان به وضوح می‌شود رد پای امثال مهندس بازرگان و آیت‌الله طالقانی را دید. طالقانی از مذهب سنتی، یعنی مذهب حوزه‌های علمیه خارج می‌شود و در جریان مناسبات مدرن قرار می‌گیرد.

حنیف‌نژاد شاگرد سحابی و طالقانی است به این دلیل هم هست که ما سازمان را نماینده جریان روشنفکری دینی در سال‌های دهه ۴۰ می‌دانیم. تغذیه تئوریک سازمان به واسطه اندیشه‌های نهضت آزادی و پیش از آن توسط مرحوم طالقانی و مهندس بازرگان صورت می‌گیرد. البته سازمان خودش را مقید به اندیشه‌های طالقانی ندید و پس از مدتی به راه خود رفت.

از چه زمانی سازمان با آرای طالقانی زاویه پیدا کرد؟

شهید حنیف‌نژاد شخصیتی است که در مذهب سنتی رشد پیدا کرده است. با مذهب طالقانی خو گرفته است اما حتی شخص او وقتی می‌خواهد تئوری سازمان را بنویسد از برخی آرای طالقانی فاصله می‌گیرد. به مرور سازمان در تطبیق با مارکسیسم بیشترین فاصله را با اندیشه‌های دینی می‌گیرد.

پس با تحلیل شما تغییر ایدئولوژی سازمان امری ناگزیر بوده؟

در زندان ما به سه گروه تقسیم شدیم. گروهی که اساس اندیشه سازمان را مارکسیسم می‌دانستند و اسلام را تنها به عنوان پوستین روی آن می‌شناختند، پس تغییر ایدئولوژی را امری ناگزیر می‌دانستند و در ‌‌نهایت گروه پیکار را تشکیل دادند. گروه دوم مسعود رجوی و هوادارانش بودند که اساس تئوری سازمان را اسلام می‌دانستند و تغییر ایدئولوژی را یک انحرافی در بدنه سازمان می‌دانستند. گروه سوم را امثال من تشکیل می‌دادند که تئوری سازمان را مشکل اصلی می‌دانستند. از نظر ما ضعف‌های تئوریک سازمان باعث ایجاد انحرافاتی از این دست می‌شد.

یعنی شما در درون زندان به این نتیجه رسیده بودید که باید از سازمان جدا شوید؟

بله، من از سال ۵۴ با سازمان دچار اختلافات جدی شدم اما در سال ۵۶ رسما از آن جدا شدم. دلیل جدا شدن من از سازمان تنها تغییر ایدئولوژی نبود، من از اساس با تئوری سازمان دچار مشکل شده بودم.

منظورتان از ضعف تئوریک سازمان مجاهدین چیست؟ لطفا بیشتر توضیح بدهید...

من یک جزوه در این‌باره نوشتم که امیدوارم منتشر شود. در آن جزوه من به ریشه‌های ضعف مبانی تئوریک سازمان پرداخته‌ام. این جزوه حاصل بیش از ۱۷ الی ۱۸ ماه بحث‌های من و موسی خیابانی و مسعود رجوی در‌باره مبانی تئوریک سازمان است. حاصل تمام این مباحثات این بود که من دیگر نمی‌توانم به عضویت سازمان ادامه بدهم.

در هم‌نشینی‌های مکرری که با طالقانی داشتید، نظر طالقانی درباره مبانی ایدئولوژی سازمان چه بود؟

در زندان من فرصت زیادی برای صحبت با طالقانی داشتم اما پیش از پرداختن به نظرات طالقانی باید بگویم سال ۵۴ جنبش مسلحانه در عمل به دلیل رفتارهای ساواک شکست خورده بود. تمام سران سازمان در سال ۵۴ و ۵۵ اعدام یا زندانی شده بودند.

پس از آن بود که ساواک به دنبال هواداران سازمان مانند طالقانی، مهدوی‌کنی، رفسنجانی و حائری شیرازی رفت تا از ارتباط و هواداری آنان با سازمان جلوگیری کنند. این بزرگان هم حمایت عقیدتی از ما می‌کردند و هم حمایت مالی. پس از تغییر ایدئولوژی سازمان آقایان را به علت حمایت از سازمان تحقیر می‌کردند و سعی می‌کردند نظرشان را برگردانند تا حمایتشان را از سازمان مجاهدین دریغ کنند.

هدف ساواک این بود که پشتیبانی فکری و مالی سازمان را قطع کند. بعد‌ها فهمیدم که طالقانی و برخی دیگر زیر فشار ساواک برای القای این موضوع که تمام اعضای سازمان کمونیست هستند از من به عنوان یک عضو مسلمان مجاهدین خلق نام برده بودند. به همین دلیل مرا به زندان اوین بردند تا به آقایان ثابت کنند من هم کمونیست هستم. به همین دلیل در زندان اوین به بندی که طالقانی و انواری و چندین نفر دیگر زندانی بودند، فرستاده شدم. آنجا برنامه‌ای گذاشتیم با آقایان طالقانی، منتظری، هاشمی، مهدوی کنی و ربانی املشی که من تئوری سازمان را برای او بازگو کنم. ساعت‌ها و روز‌ها این جلسات ادامه پیدا کرد تا روزی که آیت‌الله منتظری به من گفت: «این شائبه مطرح شده که تو می‌خواهی ما را کمونیست کنی. لطفا من را از شرکت در این جلسات معاف کن.»

پس از آن جلسات بود که آقای طالقانی به من نظراتش را در مورد مبانی سازمان گفت و تاکید می‌کرد که ۹ روز یک ساعت باید در هواخوری با او قدم بزنم و با هم صحبت کنیم. برای مثال نظریات اقتصادی سازمان را رد می‌کردند. تفسیر سازمان را از انسان غلط می‌دانستند و مرزبندیشان را با دیدگاه کار مبناست، تاکید می‌کردند. پس از آن بود که من از سازمان فاصله بیشتری گرفتم. هرچند که من با قوانین تشکیلاتی و در آن سال‌ها با مبنای کار مسلحانه هم مشکل پیدا کرده بودم.

آقای محمدی شما نخستین بار بعد از ضربه سال ۵۰ رژیم به سازمان بازداشت شدید؟

بله، من فروردین سال ۵۱ بازداشت شدم. یعنی هشت ماه بعد از ضربه سال ۵۰.

برخورد طالقانی در زندان با مسوولان زندان و بازجویان ساواک چگونه بود؟

بهتر است به این موضوع بپردازیم که علت شرح صدر طالقانی چه بود. اگر این موضوع روشن بشود، بهتر می‌توانیم به پاسخ پرسش شما برسیم. این نوع رفتار طالقانی دو دلیل شخصیتی و تئوریک دارد. از بعد شخصیتی آن باید بگویم که طالقانی اصطلاحی داشتند به نام «چشم خیربینی» به این معنی که هر انسانی در وجودش نیروهای نیک وجود دارد. در سراسر سخنرانی‌ها و حتی تفسیر او از قرآن می‌توانید ردپای این اندیشه را پیدا کنید. از منظر او طالقانی زمانی که خداوند کسی را لایق زنده بودن دیده است، ما حق نداریم که او را نالایق بشماریم. این نگرش در شخصیت طالقانی نهفته بود، نه اینکه او سعی کنند که این نوع نگاه را بیاموزند.

جست‌وجوی خیر در افراد منش طالقانی بود نه بینش او. من یک‌بار در دوران زندان از او پرسیدم: «‌آقا چرا این قدر با مسوولان ساواک خوش رفتاری می‌کنید.» او پاسخ داد: «‌محمدی چرا جای امیدی برای به راه راست هدایت شدن این بنده خدا باقی نمی‌گذارید؟» هرچند که در پس این نرم‌خویی آنچنان صلابتی داشتند که هیچ کدام از بازجویان ساواک جسارت نداشتند از او بخواهند که در تلویزیون اعتراف کند. می‌دانید که ساواکی‌ها بعد از انقلاب مقابل خانه طالقانی تحصن و از او در خواست حمایت کردند.

اما دلیل دومی که می‌توان برای این رویکرد طالقانی شمرد، وابستگی او به نحله روشنفکری دینی است. یعنی ادامه‌دهنده راه امثال سیدجمال، نایینی و اقبال است. طالقانی هم در حوزه بود و هم در دانشگاه. طالقانی دنیای مدرن را شناخته بود و قصد حذف یا مقابله با آن را نداشت.

برخورد طالقانی در دوران زندان با زندانیان غیرمذهبی هم مشمول چشم خیربینی‌شان می‌شد؟

کاملا. طالقانی اصلا کاری به ایدئولوژی زندانی‌ها نداشت. توده‌ای‌ها قبل از سال ۵۰ با طالقانی هم‌زندان و هم‌بند بودند. توده‌ای‌ها به طالقانی می‌گفتند مهندس طالقانی. از سوی دیگر آیت‌الله طالقانی سعی می‌کرد اختلاف‌های بین راست‌ها و مجاهدین را در زندان حل کنند.

پس علت فتوای نه نفره در مورد نجس بودن غیرمذهبی‌ها که طالقانی هم جزو امضا‌کنندگان آن بود، چه بود؟

پس از مارکسیست شدن سازمان در سال ۵۴، آقایان طالقانی، منتظری، مهدوی‌کنی و برخی دیگر به دنبال یافتن دلیل این اتفاق بودند. فرهنگ و سنت عامه مردم ایران در تمام این سال‌ها ضد‌مارکسیسم بوده و هست. از سوی دیگر حکومت هم از مارکسیسم ترس و وحشت ویژه‌ای داشت. تمام این امور دست به دست هم دادند تا آقایان در زندان در پاسخ به چرایی این تغییر به این نتیجه رسیدند که علت تغییر ایدئولوژیک سازمان، نزدیکی بیش از حد افراد آن با مارکسیست‌ها بوده.

هرچند در آن روز‌ها من شاهد بودم که بار‌ها طالقانی در جواب به اعتراضات برخی آقایان سنتی می‌گفت: «کی توانستیم برای سوال‌های بچه‌هایمان پاسخ درخوری پیدا کنیم؟» هرچند در ‌‌نهایت روحانیون سنتی آن بند فتوایی دادند و اعلامیه‌ای منتشر کردند مبنی بر اینکه جوانان باید هرگونه رابطه‌ای را با غیرمذهبی‌ها قطع کنند، زیرا مارکسیست‌ها نجس هستند.

طالقانی هم این بیانیه را امضا کرد؟

بله، امضا کردند. هرچند شنیده‌ام برخی آقایان چیزهای دیگری می‌گویند اما من شهادت می‌دهم که فتوای نجس بودن زندانی‌های مارکسیست به این طریق صادر شد. پس از آنکه من این واقعه را شنیدم، خدمت طالقانی رفتم و به وی اعتراض کردم. او در پاسخ به من گفت: «محمدی خسته‌ام کردند. به خدا خسته‌ام کردند تا این فتوا را از من هم بگیرند.»

شما در مجموع چند سال زندانی بودید؟

من هفت سال زندانی بودم و آبان ماه سال ۵۷ همراه طالقانی از زندان آزاد شدم.

منبع: روزنامه شرق

نظرات

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

مطلع

محمدي : " دلیل جدا شدن من از سازمان تنها تغییر ایدئولوژی نبود، من از اساس با تئوری سازمان دچار مشکل شده بودم. "نكته :اگر از اساس با اتئوري سازمان مشكل داشتيد چرا به آن پيوستيد كه بعدها لازم باشد اين گونه حرف بزنيد .

0
0
پاسخ
1393-11-21 06:39
همان مطلع

محمدي : " در زندان ما به سه گروه تقسیم شدیم:1. گروه پیکار 2. گروه دوم مسعود رجوی و هوادارانش3. گروه سوم را امثال من تشکیل می‌دادند . از نظر ما ضعف‌های تئوریک سازمان باعث ایجاد انحرافاتی از این دست می‌شد . "نكته :اگر اين حرف راست باشد نشان مي دهد يا آقاي محمدي از اركان اصلي سازمان بوده و يا اينكه دارد خودش را بزرگ مي كند .

0
0
پاسخ
1393-11-21 06:48

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.